با نام و یاد خدا من نه ساله بودم که متوجه شدم که خانومی در منزل قران یاد میداد بدو بدو اومدم خونه گریه میکردم می گفتم مامان باید منو ببری پیش اون خانوم من قران یاد بگیرم  و مامانم شناختی به اون خانواده نداشت به من گفت که نمی شه یادم میاد که یک هفته گریه می کردم که باید برم حتی با پو لای تو جیبیم بر خودم کتاب عمه جز خریدم مامانم پرس و جو کرد ودید که بله خانومه خوبی وقرآن یاد میده اون شب جواب بله از مامانم گرفتم و فرداش رفتم کلاس قران قران رو به ما حجه یاد می داد می یومدم به مامانای دوستام   میخوندم خوششون میومد اونا هم بچه هاشونو ثبت نام کردن نزدیک ۱۰ نفر از کوچه مامیرفتیم و قران یاد می‌گرفتیم بعداز یک سال رفت و آمد قران رو به اتمام رسوندم بابام به من یه قران هدیه داد و اون قران رو با یک شال سبز رنگ بستن به دستم وبا تمام دوستام و مربیم اومدیم خونه ما و مامانم یه جشن قرآنی به من گرفت مربیم یه کله قند شکوند   و همه با هم دعای فرج رو خوندیم  و جشن به پایان رسید